محمد محمد ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

روزهای زندگی من

محمد جون و تجارب جدید

سلام پسر گلم امروز سه شنبه است یکی دیگه از روزای خوب خدا ,الان که مامانی بالاخره فرصتی پیدا کرد تا یکم برا گل پسرش بنویسه,تو رو گذاشتم تو تختت و کلی اسباب بازیای جدید برات گذاشتم تا هم تو سرگرم بشی و کمتر احوال مامانی رو بپرسی و هم مامانی با خیال راحت تری برات بنویسه,محمد جونم امروزم مثل روزای دیگه داره میگذره و من و تو حسابی با هم سرگرمیم تو همش تمرین راه رفتن میکنی و با هر بار زمین خوردن میشینی و برا خودت دست میزنی ( یعنی خودت و مثل ما که تشویقت میکنیم تشویق میکنی )الهی فدای دست زدنت بشم ,عسلم,مامانی ام از دیدن لحظه لحظه زندگی تو لذت میبره و از اینکه همراهت نمیدونی چه کیفی میکنه الهی که همیشه سالم باشی پسرم واما از ام...
27 ارديبهشت 1390

آلبو م محمد جون و کارهای روزانه اش در اردیبهشت

محمد جون سر سطل برنج در حال اکتشاف محمد در حال وارسی یخچال محمد در حال نوشيدن آب ميوه محمد در حال باز كردن دستمال توپي و بازي با آن محمد در حال كنترل لوازم برقي خونه براي تست سلامت ...
24 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

سلام گل پسرم این یکی دو روزه ,من و تو و بابایی حسابی کیف کردیم البته تو بیشتر چون دو ,سه روزه که بعداز ظهر ها محمد خوشگلم و میبریم پارک که هم هوایی عوض کرده باشیم و هم خوشگل مامان بهتر با بچه ها ارتباط برقرار کنه ,تو هم از این موضوع حسابی استقبال کردی و بهت خوش گذشته به حدی که همش کلید به دست دم دری و میگی تو تو (یعنی ببرینم بیرون)پریروز برا اولین بار تو تاب نشستی ,البته تاب خودت و نمیگم ,تو تابی که تو پارک بود اولش یکم گریه کردی ولی بعدش خیلی خوشت اومد ,دیشب هم تو شهر بازی هرچی گشتم بازی مناسب سن تو که بی خطر باشه پیداکنم زیاد چیزی نبود ولی بالاخره یکی پیدا شد و تو ,توش نشستی همین که بازی شروع شد خودت و محکم گ...
24 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

سلام عسل مامانی چند روزی میشه که نتونستم به وبلاگت سر بزنم و برات بنویسم ,راستش و بخوای خودمم دلم برا نوشتن برات تنگ شده بود ,و اما علت غیبت این چند روزه سفری بود که من و تو به همراه بابایی به مشهد داشتیم و تو حسابی کیف کردی سه شنبه پیش بود که به خاطر ماموریتی که برا بابایی پیش اومده بود ما هم همراه بابا رفتیم مشهد تا هم دیداری تازه کرده باشیم هم تو مدتی که بابایی شمال ماموریته تنها نباشیم, تو این چند روز تو حسابی ددری تر شدی و همش با دایی جون حسین بیرون می رفتی,تو این چند روز یه کلمه جدید یادگرفتی که اونم دایی جون بهت یاد دادبود ,با دیدن پرواز پرنده ها می گفتی توتو البته گاهی اوقات فکر میکردی این کلمه معنی بیرون رفتن هم میده و تا میخ...
20 ارديبهشت 1390

خوشگل مامان راه میره ‘هورااااااااااااااااااااااااا

سلام گل مامان  امروز که برات مینویسم خیلی خوشحالم چون بالاخره زحمات مامانی و تلاش خودت نتیجه داد و تو دیشب یعنی ١١ اردیبهشت ١٣٩٠ راه افتادی و مامانی رو خوشحال کردی ,البته ٥ قدم ,برا تلاش اول خوبه مثل اینکه اومدی و نمیذاری تایپ کنم داری گریه میکنی که اجازه بدم به صفحه کلید دست بزنی پس فعلا بای ...
12 ارديبهشت 1390

گذری بر کارهای محمد جون در طول روز

سلام پسر مامان امروز این پست و از زبون خودت مینویسم و می خوام اختصاصش بدم به کارایی که معمولا پسر گلم در طی یه روز انجام میده معمولا صبح بین ساعت ٩ تا ١٠ از خواب بیدار میشم ,البته استثنا هم داره ,که زودتر یا دیرتر پاشم,بعد معمولا با یه صدای آواز که معمولا شبیه (آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ.....)کشیده است اعلام بیداری میکنم ,مامانی فوری با شنیدن صدای من میاد تو اتاق و قربو ن صدقه ام میشه (وای که چه حالی داره)اون وقت هرچی میگه سلام محمد جونم بیا بغل مامان با اجازتون برخلاف همیشه(شما که از عادت بغلی بودن شدید من با خبرین)من ناز میکنم و اون قدر وامیستم تا مامان بغلم کنه بعد با مامانی میام تو پذیرایی و مامان می برم پشت پنجره ک...
8 ارديبهشت 1390

عذر خواهی مامانی از گل پسرش

سلام گل مامانی برای تو می نویسم برای تو که همه زندگیمی برای تو که برای رسیدن بهت  انتظار ها کشیدم ,برای تو که دیدن لبخندت هزاران لبخند برایم به ارمغان می آورد و دیدن اشک هایت دلم را میشکند برایت می نویسم تا فردا بخوانی و بدانی چه قدر دوستت داشتم و دارم و تا ابد خواهم داشت برای تو که امید و آرزوی منی محمد عزیزم:  امشب آسمان هم مثل من دلش گرفته بود و بارانی ,امشب آسمان هم با زمینیان در دل می کرد و اشک میریخت و آه که چه کمند آنان که به بارش ابرها و آسمان همیشه زیبا فکرکنند مجمدمن: امشب دل مامانی هم مثل آسمون ابری گرفته و میخواد باهت درد دل کنه ,میخواد ازت عذر خواهی کنه ,حتما الان میگی مگه چی شده؟ پسر گ...
8 ارديبهشت 1390

خلق و خوی پسر مامان دوره ای شده

سلام عزیز دل مامان پسرم دوباره لالا کردی و مامانی می تونه بعد از چند روز تاخیر برات بنویسه عزیزم تو این چند روزی که برات ننوشتم اتفاقای جدیدی افتاد اول اینکه مامان جون و بابا جون و دایی جونا به همراه خاله جون و عمو جون مجید یکی دو روز اومدند پیش ما ,تو هم تو این مدت کوتاه حسابی کیف کردی و بیرون رفتی تو این ٢ روز, روحیه محمد خوشگلم خیلی عوض شده بود و کمتر به مامانی برا شیر به اصطلاح من (چسبیدی) فکر کنم بزرگترین علتش تنوع و شلوغی دور و برت بود ولی چشمت روز بد نبینه از روزی که اونا رفتن تا امروز خیلی نق نق میکنی و حسابی مامانی رو کلافه کردی دی...
6 ارديبهشت 1390

مامان كسل و بي حوصله

سلام عسل مامانی الان که تصمیم گرفتم برات بنویسم تو کنار بابایی تو پذیرایی مشغول بازی و سرو صدایی و مامانی با بی حوصلگی داره برات تایپ میکنه نمیدونم از بعداز ظهر به این ور چرا این قدر بی حوصله شدم احساس کسالت میکنم و حال و حوصله هیچ کاری رو ندارم َاومدم به وبت یه سر بزنم که شاید بتونم ماجراهایی که این دو َسه روز رخ داده رو بنویسم ولی مثل اینکه فرصت خوبی رو انتخاب نکردم چون دیگه حال تایپ کردنم ندارم پس فعلا بای
3 ارديبهشت 1390
1